جدول جو
جدول جو

معنی نقش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نقش کردن
(غِ / غَ دَ کَ دَ)
نگاشتن. بنگاشتن. (یادداشت مؤلف). نوشتن. ثبت کردن. حک کردن. مجسم کردن:
نکو بشنو و بر دلت نقش کن
مگر زنده ماند دلت زین سخن.
فردوسی.
عقل چو نامش بنویسی ز فخر
نقش کند نام تو را بر نگین.
ناصرخسرو.
بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش
سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود.
مسعودسعد.
، نقاشی کردن: عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن. (مجمل التواریخ).
نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد
در دیدۀ ما نیست مثال قدش امشب.
علی خراسانی (از آنندراج).
، بستن. (یادداشت مؤلف) ، سکه زدن
لغت نامه دهخدا
نقش کردن
نگاشتن نگاریدن پنگاشتن زمودن گوش سوی همه سخن ها دار هرچه زان به درون جان بنگار (سنائی حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ کَ دَ)
متاعی را فروختن و بهایش را فی الحال پول نقد دریافت کردن. ضیاع و عقار و متاع یا چک و سفته ای را به پول نقد بدل کردن، جدا کردن سره را از ناسره. ردی و جید درهم و دینار را تمیز دادن و از هم جدا کردن، خوب و بد کلامی را آشکار ساختن.
- نقد کردن حال، نیک و بد آن پرسیدن. (لیلی و مجنون نظامی چ وحید دستگردی)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ تَ)
نقل کردن از جائی، از آنجا بشدن. (یادداشت مؤلف). حرکت کردن. عزیمت کردن: باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از ستون نقل کنیم. (گلستان). عیسی آن را دانست و از آنجا نقل کرد. (ترجمه دیاتسارون ص 56).
- نقل کردن به جائی، بدانجا فرودآمدن: شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. (گلستان).
، جابه جا کردن. منتقل کردن. از جائی به جائی بردن:
قضا نقل کرد از عراقم به شام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام.
سعدی.
، از جای گردانیدن. تحویل. (یادداشت مؤلف) ، استنساخ. (از منتهی الارب) ، ترجمه کردن، بیان کردن. (ناظم الاطباء). بازگفتن. حدیث کردن. روایت کردن:
حلال است از او نقل کردن خبر
که تا خلق باشند از او برحذر.
سعدی.
مریدی به شیخ این سخن نقل کرد
اگر راست پرسی نه از عقل کرد.
سعدی.
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آن که از او نقل می کند ناقل.
سعدی.
نقل کم خور که می خمار کند
نقل کم کن که سر فگار کند.
اوحدی.
، مردن. درگذشتن، مرمت کردن و اصلاح نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ قَ کَ دَ)
کنده کاری کردن روی سنگ. کندن عبارتی روی سنگ. رجوع به نقر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بَتَ)
نقش زدودن. صورتی را محو و زایل کردن:
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوش کردن
تصویر نوش کردن
آشامیدن نوشیدن: (چون ساعتی دیر شراب نوش کردندی)، بلذت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل کردن
تصویر نقل کردن
از جایی به جایی بردن حمل کردن، بیان کردن حکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مالی را تبدیل به پول نقد و رایج کردن: سید گفت: ... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را وزن و نقد بکنند، انتقاد کردن اثری علمی یا ادبی: فیلسوف اعظم ارسطا طالیس این نقد را (طب را) بقسطاس منطق بسخت و بمحک حدود نقد کرد و بمکیال قیاس پیمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقش کردن
تصویر منقش کردن
زمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقر کردن
تصویر نقر کردن
کنده کاری کردن روی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقد کردن
تصویر نقد کردن
((~. کَ دَ))
چک یا جنسی را به پول تبدیل کردن، مطرح کردن ضعف و قوت یک اثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقل کردن
تصویر نقل کردن
باز گفتن، بازگوکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
لانتهاكٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
Infringe, Violate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
enfreindre, violer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
infringir, violar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
侵害する , 違反する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
infringir, violar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
naruszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
нарушать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
порушувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
خلاف ورزی کرنا , خلاف ورزی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
ละเมิด , ฝ่าฝืน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
להפר , להפר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
侵犯 , 违反
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
verletzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
kuvunja, kukiuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
침해하다 , 위반하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
ihlal etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
schenden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
লঙ্ঘন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
उल्लंघन करना , उल्लंघन करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
infrangere, violare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نقض کردن
تصویر نقض کردن
melanggar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی